شریعتی از غیر خودی ها می گوید
با گذشت سه دهه از مرگ شریعتی امروز کتاب امت و امامت او را مطالعه می کردم و به متن ذیل رسیدم که درقسمتی از کتاب به انقلابیون بعد از مرگ رهبر نخستین اشاره می کند که یادآور مدیریت دو دولت کارگزاران و اصلاحات بعد از انقلاب بود ، گویی شریعتی پیشگویی کرده بود.
گزیده ای از کتاب امت و امامت دکتر شریعتی:
همه انقلابیون معاصر، برخلاف گذشتگان که روی کارآمدن رژیم انقلابی و سقوط رژیم ارتجاعی را پیروزی انقلاب می خواندند و0 معتقدند که تا سالها پس از استقرار انقلاب، هنوز عوامل ضد انقلابی و دستهای کوتاه شده دشمن و هنوز خطرهایی که موقتاً گوش خوابانده اند و نیز مارهایی که از یک ضربه گیج و مدهوش شده اند اما هنوز زنده اند و حاضر، وجود دارند و همه فرصت می طلبند که، در آرامش پس از انقلاب، ناگهان سربردارند و از دورن نظام و نهضت را منفجر کنند و این آرامش غالباً "پس از نسل اول انقلابیون و به ویژه پس از مرگ رهبر نخستین انقلاب پدید می آید در فترتی که دست می دهد، در خلاء سیاسی که رهبری به وجود می آید و با انقلابیون که می روند و سیاستمداران حرفه ای و عوامفریب می آیند و فرمالیته های قانونی و رسمی و تشریفات اداری و سیاسی و عوامفریبی های دمکراتیک و تکرار شعارهای خالی از محتوی و تقلید و تکراری جای سوز و عشق و آتش و صداقت و حق پرستی مخلصانه انقلابی های پیشگام را می گیرد، و در آنجا که پس از مرگ بنیانگذار که شخصیتی بلامنازع است.
کشمکش های حزبی و طبقاتی و باند بازی های سیاسی و بند و بست های پیدا و پنهان و صف آرایی ها و جناح بندی ها و جبهه گری های انتخاباتی برای انتخاب دموکراتیک جانشین سیاسی رهبر نخستین، نیروی مردم را تجزیه و وحدت جبهه انقلاب را متلاشی می سازد و انقلابیون را به جنگ داخلی، بازیگریهای دیپلماتیک و حتی برخی را به نزدیک شدن با نیروهای خارجی (خارج از انقلاب یا حتی خارج از مملکت) متمایل می سازد...
صدها جانور وحشی که با قدرت کوبنده انقلابی و نیروی لیاقت و تدبیر رهبر نخستین گوش خوابانده بودند و میکروب های خطرناک هزاران بیماری که در خون این جامعه هنوز باقی هست، در نسل بعد که زمینه مساعد می شود و بخصوص خودنمایی ها و تصادم ها و اختلافهای داخلی- که پس از مرگ رهبر معمولاً پیش می آید- هوا را گرم می کند، اندک اندک یا ناگهان زنده می شوند و سربرمی دارند و انقلاب را از داخل می خورند و خود غالباً در نقاب جدید، جاهلیت قدیم را زنده می سازند و درفش مردمکشی را در انبان نرم مردم سالاری پنهان می کنند وهمان طبقه حاکم و همان نیروها و حتی همان اشخاص که انقلاب علیه آنها برپا شده بود وبا انقلاب جنگیده بودند و شکست خورده بودند، با قدرت پول و نیرو و نفوذ و امکاناتی که از قدیم در جامعه دارند، از صندوقهای انتخابات بیرون می آیند و با تبدیل قدرت اقتصادی و اجتماعی شان به قدرت معنوی و وجهه عمومی- از طریق تبلیغات، استخدام استعدادها، جلب شخصیت های روحانی و حتی ملی، بازیهای عوامفریبانه و به سرعت رنگ عوض کردن و از انقلابیون قدیم هم تند وتیزتر شدن و جلو افتادن و شخصیت و اعتبار و لیاقت خویش را در اختیار انقلاب حاکم گذاشتن و با یکی از جناح های انقلابی که برای کسب قدرت مبارزه داخلی دارد نزدیک شدن و او را یاری کردن...
خود وارث انقلاب می شود، و دژخیم قدیم دادستان جدید می شود و عین الدوله، نخست وزیر انتخابی مجلس شورای ملی و جلاد باغ شاه محمدعلی میرزا، رئیس مجلس سنا و دیدیم که همان کسی که ملک المتکلمین- خطیب انقلاب مشروطه- را به نمایندگی سلطان استبداد سربرید، پس از استقرار مشروطه، به نمایندگی حکومت مردم، آز مجسمه او پرده بردای کرد! و کیست که نداند، دشمن نقابدار خطرناکتر از دشمن بی نقاب است؟ دیکتاتوری، سمی است در شیشه مارکدار که به زور می خورانند و دموکراسی، در جامعه منحط، لقمه چرب و شیرینی است که مسموم کرده اند و با صد منت به تو عطا می کنند و تو به هزار امید و التماس و حرص و ولع از دست دشمن می ستانی و می بلعی، و او رایگان هم نمی بخشد! همان زهر است که بیمار نابینا، نه از دست قاتل، که از دست طبیب می گیرد، در شیشه شربت دارو و عجیب اینکه بیچاره بیمار، این بار، مسموم هم که می شود، فلج هم که می شود و به حال مرگ هم که می افتد، سرود می خواند و سالروزش را جشن می گیرد!!