حمیدرضا بیانی

تاریخ اسلام پر است از خیانت بزرگانش به اسلام

حمیدرضا بیانی

تاریخ اسلام پر است از خیانت بزرگانش به اسلام

حمیدرضا بیانی

هر یک از ما از غیب الغیوب حرکت کردیم
از اصلاب عبور کردیم
بدون اختیار و خواست خودمان در اینجا به هم بر خوردیم
از اینجا هم به غیب الغیوب می رویم
ممکن است بعد از این هم یکدیگر را نبینیم

۲ مطلب در مرداد ۱۳۸۹ ثبت شده است

چندی پیش مشایی رییس دفتر رییس جمهور در اظهاراتی که می بایست خیلی از علما به آن واکنش نشان می دادند که ندادند و درگیر مباحث انحرافی مکتب ایران شدند گفته است: «ماموریت انسان بر روی زمین این است که جانشین خدا باشد، به جای خدا تصمیم بگیرد و به جای خدا اراده کند ... خدا ظرفیت خدا شدن را در انسان قرار داده. انسان قرار است که خدا باشد و در جای خدا بنشیند»(؟!)

در بررسی هر سخنی، به ویژه اگر صاحب نام یا جایگاهی آن را به زبان آورد، دو محور باید مورد توجه قرار گیرد، که عبارتند از: الف - «چه گفت؟» و ب - «چرا گفت؟»

باید دقت شود که در بررسی و درک «چه گفت؟» و نیز تفسیر، تحلیل یا نقد آن، موضوع «چرا گفت؟» نقش بسیار مهم و تعیین کننده‌ای دارد.

* گاهی ممکن است شخص جاهلی از روی اوهام و با پیروی از ظن و گمان خود و برای مطرح کردن خود حرفی بزند. این شاید زیاد مهم نباشد. در دنیا بسیار هستند کسانی که به اصطلاح قرآنی، مشتری «حرف مفت‌اند». عده‌ای عاشق فروش حرف مفت‌اند و عده‌ای دیگر نیز عاشق خرید آن. که پیدایش این همه باورها، گروه‌ها، ایسم‌ها و نیز شایعات و ... دال بر مدعاست. البته خریدار و فروشنده‌ی حرف مفت را هم رها نمی‌کنند، چرا که باعث انحراف دیگران می‌شود:

«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْتَری لَهْوَ الْحَدیثِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ یَتَّخِذَها هُزُواً أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ مُهینٌ» (لقمان - 6)

ترجمه: و از انسان‌ها عده‌ای خریدار گفتار بازیچه هستند، تا بدون علم مردم را از راه خدا گمراه کنند، و راه خدا را مسخره گیرند، آنان عذابى خفت‏آور دارند.

* گاهی ممکن است حرف حقی به قصد باطلی بیان گردد! چه بسا سخن از واژه‌هایی چون: آزادی، صلح، صفا، دوستی، حقوق بشر، جلوگیری از تورم و ...، توسط فرصت طلبی، به منظور ایجاد انحراف در اذهان عمومی و سلطه بیان گردد و چه بسا قرآنی بر سر نیزه‌ رود و زمینه را برای جایگزینی حکومت اموی به جای حکومت علوی مساعد نماید!

* گاهی وضعیت از این هم بدتر است، یعنی سخن باطلی به مقصد شومی بیان می‌گردد. فرعونی [به رغم آن که می‌داند نه تنها خدا نیست، بلکه در مقابل یک انسان نیز حقیر است]، به قصد سلطه بر جان و مال مردم، خود را «إله» و «رب برتر» می‌خواند، چرا که تحقق اهداف پلیدش مستلزم تغییر و انحراف در باورهای مردم است:

«وَ قالَ فِرْعَوْنُ یا أَیُّهَا الْمَلَأُ ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْری فَأَوْقِدْ لی‏ یا هامانُ عَلَى الطِّینِ فَاجْعَلْ لی‏ صَرْحاً لَعَلِّی أَطَّلِعُ إِلى‏ إِلهِ مُوسى‏ وَ إِنِّی لَأَظُنُّهُ مِنَ الْکاذِبینَ» (القصص - 38)‌

ترجمه: فرعون گفت اى بزرگان قوم من غیر از خودم معبودى براى شما نمى‏شناسم، اى هامان برایم بر گل آتش برافروز و آجر بساز و برجى درست کن باشد که از معبود موسى اطلاعى بیابم و من او را از دروغگویان مى‏دانم.

اما در عین اهمیت موضوعی «چرا گفت؟»، بررسی اهداف سخنان قبلی و اخیر آقای مشایی را بر عهده‌ی مسئولین ذیربط سیاسی، اطلاعاتی و امنیتب کشور می‌‌دانیم. آنان هستند که باید تحقیق کنند و بفهمند که چرا یک مسئول اجرایی این قدر اصرار دارد که وارد عرصه‌ی نظریه‌پردازی، آن هم در اصول اعتقادی جامعه شود؟!

آیا فقط ضمن این که از ذهنیات و گمان‌هایی برخوردار بوده، خیلی هم دوست دارد که در این عرصه مطرح شود و اکنون امکان مسئولیت اجرایی را فرصت مناسبی دیده و بدون توجه به تناسب محیطی و موضوعی، در کنفرانس ایرانیان مقیم خارج از کشور مبحث «مکتب ایرانی» و در اجلاس خبرنگاران زن، مبحث «خدا شدن انسان» را مطرح می‌کند؟! و یا خیر، بلکه اهداف تعریف شده‌ی دیگری را دنبال می‌‌نماید؟! آیا به قول برخی از علما (1)، ممکن است فتنه‌ی دیگری که قطعاً با ورود به عرصه‌ی تغییر در اعتقادات وایجاد اعوجاج در باورهای درست و قرآنی مردم بسیار خطرناک‌تر از فتنه‌های قبلی خواهد بود، در راه است؟ و یا اساساً به قول سردار سرلشکر فیروز‌آبادی (2) این گونه سخنان در جهت ایجاد یک جریان سیاسی و افتراق بین ایران و سایر کشورها و ملل مسلمان جهان و به نابودی کشاندن دستآوردهای انقلاب اسلامی و جرم علیه امنیت ملی است؟!

لذا در این مجال محدود، فقط به بررسی محور اول «چه گفت؟» و آن هم به صورت اجمال، ولی روشن، می‌پردازیم:

الف – اگر چه مقام «خلیفة‌اللهی» والاترین مقام در خلقت است، اما نوع آن به مانند «خلافت» در میان مخلوقات که «مستخلف» جای «مستخلفٌ عنه» را می‌گیرد نمی‌باشد.

در میان مخلوقات خلیفه‌ای می‌رود و جای خود را به خلیفه‌ی دیگری می‌دهد، یا پدری از دنیا می‌رود و جایش را به خلف خود می‌دهد، یا در مالکیت ملکی، وارث خلیفه‌ی متوفی می‌شود و ...، اما در رابطه با مقام «خلیفة‌اللهی» قرار نیست که کسی جای خدا بنشیند. خداوند متعال همیشه در مقام خود «هستی مطلق» هست و مخلوق نیز اگر چه عبد خالص و انسان کامل باشد، در مقام «فقر» و مخلوقیت خود باقی خواهد ماند و هیچ گاه خدا نخواهد شد. و اساساً مخلوق تا مخلوق است، حادث است و حادث نیز هیچ‌گاه ازلی نتواند بود و خدا «ازلی و ابدی» بالذات است.

ب – خداوند متعال آدم (ع) را آفرید و برای آن که او را به مقام  «خلیفة‌اللهی» برساند، اسمای خود را به او تعلیم داد، پس انسان هر چه بکوشد و هر چه به سوی کمال رود، بیشتر از گذشته مظهر و تجلی اسمای الهی می‌شود، نه این که جایگزین او می‌گردد و او می‌شود. بسیار فرق است بین «ذات» و «تجلی ذات»، بین «اسم» و «صاحب اسم» و بین «حقیقت اسم» با «تجلی حقیقت اسم».

پ – بسیار فرق است بین «خدا شدن» با «خدایی شدن». اگر انسان به فیض الهی تلاش کند و انسان کاملی گردد و به مقام «خلیفة‌اللهی» نایل گردد، و به جایی برسد که مظهر اسم اعظم الهی شود و به مقام «جمع الجمعی» برسد، «خدایی» می‌شود، نه این که خدا می‌شود! خداوند متعال «‌لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‏ءٌ» است و این معنا برای همیشه است و نه فقط تا وقتی انسان رشد کند و به قول ایشان خدا بشود و به جای او بنشیند!

اگر چه هیچ موجودی از ظرفیت‌ها و استعدادهای خدادادی انسان برخوردار نیست، اما این جمله که «‌خدا ظرفیت خدا شدن را در انسان قرار داده»، جمله‌ی بسیار غلطی است که می‌تواند در عرصه‌های نظری و عملی مسبب بروز انحرافات خطرناکی شود. بلکه خداوند در انسان ظرفیت «خدایی» شدن و «خلیفة‌الله» شدن را قرار داده است.

ت – این که ایشان می‌گویند: «خدا ظرفیت خدا شدن را در انسان قرار داده. انسان قرار است که خدا باشد»،  به غیر از آن که با وحی و عقل منافات دارد، مبین آن است که «خدا شدن» اکتسابی است. یعنی انسان می‌تواند با تلاش و کوشش خود، قوه‌ها و استعدادهای خود را فعلیت بخشیده و  مراحل رشد را طی نموده و در نهایت خدا شود(؟!)

ایشان با این جمله‌ی نغز، چند مرحله از عبدالکریم سروش نیز جلوتر رفته است، چرا که او فقط به خود اجازه داد که «وحی و نبوت» را اکتسابی و محصول تجربه‌ی بشری بخواند، اما ایشان «خدا شدن» را اکتسابی خوانده است؟!

ث – این که ایشان گفته‌اند: «انسان قرار است به جای خدا تصمیم بگیرد و به جای خدا اراده کند»،‌ نیز جمله‌ای کاملاً غلط و باوری کاملاً به خطا است و نشان می‌دهد که گوینده، یک مطالبی بیش از ظرفیت علمی و ادراکی خود شنیده است، اما چون از سویی فهم ننموده و از سوی دیگر نخواسته در مقابل اهل علم زانو بزند، دچار وهم و آشفتگی و التقاط نظری شده است.

آری، انسان وقتی به مقام «جمع الجمعی» برسد، فوز دیگران از افاضه‌ی او و محصول کمال وجودی او خواهد بود و در نتیجه ماسوا را به اذن خدا تدبیر می‌کند، نه این که «به جای خدا» تدبیر می‌کند. انسان به اذن خدا و بر اساس اراده‌ و مشیت او حیوان مرده و متلاشی شده را فرا می خواند و او زنده می‌شود و یا انسان مرده‌ی دیگری را زنده می‌کند، یا کور را بینا و بیمار را شفا می‌دهد، اما به اذن او، نه به جای او. این دو معنا خیلی با یک دیگر متفاوت است.

ج – مگر می‌شود که دو یا چند تصمیم و اراده بر جهان حاکم گردد؟! اگر به قول ایشان بر اساس تعلیمات الهی، چندین انسان کامل وجود داشته باشند، چند اراده بر جهان حکمران خواهد بود و چه اتفاقی جز فساد و تباهی می‌افتد؟!

«أَمِ اتخََّذُواْ ءَالِهَةً مِّنَ الْأَرْضِ هُمْ یُنشِرُونَ * لَوْ کاَنَ فِیهِمَا ءَالهَِةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا  فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبّ‏ِ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ» (الأنبیاء - 22)

ترجمه: آیا از زمین خدایانى گرفته‏اید که حیات دوباره مى‏دهد * اگر در آسمان و زمین خدایانى جز خداى یکتا بود تباه مى‏شدند، پروردگار عرش از آن چه وصف مى‏کنند منزه است‏.

انسان به هر مقامی هم که برسد، بر اساس تصمیم و اراده‌ی الهی به آن مقام می‌رسد، پس معنی ندارد که «خدا بشود و به جای خدا تصمیم بگیرد و به جای خدا اراده کند».

احتمالاً ایشان روایاتی مبنی بر این که خداوند بندگانی دارد که چون اراده کنند، آن را محقق می‌نماید، شنیده‌اند، اما معلوم است که اصلاً نفهمیده‌اند که اولاً این افاضه، همان اوج استجابت دعا (خواست یا اراده) است که از ناحیه عبد فقیر و نیازمند اعلام و از ناحیه‌ی رب غنی و کریم اعطا می‌شود و ثانیاً کسانی که به این حد از قرب الهی می‌رسند، به جز آن چه خدا اراده می‌کند، اراده‌ای نمی‌کنند. به این حالت می‌گویند: تجلی اتم اسمای الهی. یعنی آنها به جز اراده‌ی خدا اراده‌ای نمی‌کنند و خدا نیز آن چه آنان اراده کند، اراده کرده و محقق می‌نماید. یعنی آنها آئینه‌ی (یا همان تجلی) اراده‌ی الهی هستند. چنان چه حضرت مهدی عج الله تعالی فرجه الشریف می‌فرمایند: «قُلُوبُنا اَوْعِیَة لِمَشِیَةِ الله، فَاِذٰا شاءً شِئنا» - قلب‌های ما ظرف‌ مشیت الهی است، پس هر گاه او بخواهد، ما خواهیم خواست». این معنا خیلی فرق دارد تا این که بگوییم: قرار است خدا شویم، به جای او بنشینیم، به جای او تصمیم بگیریم و به جای او اراده کنیم! این معنا همان بازنشسته کردن خداست که اندیشه‌ی یهود است.

یک نتیجه‌ی منطقی مهم:

اگر چه نهایت تحقق هر اندیشه‌ای در سیاست و حکومت تجلی می‌کند و در نتیجه ممکن است برخی از سخنان افراد (به ویژه اگر مثل ایشان در مسئولیتی باشند)، فرآیندهای سیاسی، امنیتی و ... داشته باشد، اما ظاهر گفتارهای ایشان شکی باقی نمی‌گذارد که ایشان با استفاده از موقعیت سیاسی – اجتماعی و امکانات و شرایطی که هر حرفشان را فرافکنی می‌کند، نهایت تلاش خود را برای تبلیغ و تعمیم بخشیدن به اندیشه‌های مسموم «صوفیسم» در بعد نظری و عملی مبذول داشته است.

دلیل بر مدعا، تنها نتیجه‌ی منطقی‌ای است که می‌توان از کنار هم چیدن و صغرا و کبرای قضیه به دست آورد.

به ایشان می‌گوییم: فرض می‌کنیم که قرار است انسان خدا بشود - به جای خدا بنشیند – به جای او تصمیم بگیرد – به جای او اراده کند ...، و فرض ‌کنیم که به قول شما، انسان در نتیجه‌ی عدم اجرای فرامین الهی کوچک مانده است و اگر آن فرامین را انجام دهد، به این مقام می‌رسد. حال سؤال می‌کنیم که آیا هنوز هیچ کس به این مقام نرسیده است، یا انسان‌های کامل که همان معصومین (ع) هستند و هیچ کس نیز با آنان برابر نخواهد شد، رسیده‌اند؟! بدیهی است که پاسخ ایشان چنین خواهد بود که آنها به آن مقام رسیده‌اند. چرا که تنها مصداق انسان کامل، انسان خدایی و خلیفة‌الله ایشان هستند. پس نتیجه می‌گیریم که [العیاذ بالله]، امام علی (ع) به جای خدا نشسته، به جای او تصمیم می‌گیرد و به جای او اراده می‌کند و ...، که این همان اندیشه‌ی باطل تصوف «علی اللهی» است. و البته اهداف سیاسی منشعب از این اندیشه نیز بسیار گسترده، ولی روشن می‌باشد.

البته سابقاً بسیار شنیده می‌شد که ایشان تحت تعلیمات و القائات یک «قطب» قرار دارند، اما چون در حد شایعه بود و مستند نبود، مورد توجه قرار نگرفت و امید است که چنین نباشد.

همین مطلب در سایت شبهه

 

۳۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۸۹ ، ۱۱:۵۵
حمیدرضا بیانی
یک موقع است شخصیت اسلام شناس، تاریخ شناس و ایران شناسی چون استاد شهید آیت‌الله مطهری، نتیجه‌ی سال‌های تحقیقات علمی خود را در کتابی تحت عنوان «خدمات متقابل ایران و اسلام» منتشر می‌نماید و در آن به صورت مستدل به آثار دین مبین اسلام در رشد فرهنگ و تمدن ایرانیان و نیز فرهنگ ایرانیان به معرفی اسلام اشاره می‌کند، آن وقت سطر به سطر و حتی کلمه به کلمه‌ی بیانات او محل تأمل است و منتقد نیز می‌تواند نقدی علمی و مستند بر آن بنویسد، اما یک موقع نشست یا اجلاسی تبلیغاتی ترتیب داده شده است، اقشار و تیپ‌های متفاوت و حتی متضادی – از مؤمن گرفته تا مشهور به جاسوسی – در آن شرکت دارند و رئیس دفتر ریاست جمهوری نیز برای آنان یک سخنرانی ژورنالیستی می‌کند، آن وقت زیاد جای نکته‌گیری و حتی نگرانی نیست. چه بسا اگر انتقادی جدی هم وارد شود، گوینده یا می‌گوید: «شما منظور مرا خوب درک نکردید» و یا می‌گوید: «منظور من این نبوده است».

متأسفانه سخنان آقای مشائی همیشه دارای نکات مبهم و گاه شبهه‌ناکی بوده است که اسباب را برای دغدغه و نگرانی خودی‌های دلسوز به دین، مملکت، ملت و نظام و بهانه را برای مانور و ضد تبلیغ غیر خودی فراهم نموده است و زمینه را نیز برای گستردگی شایعات متعدد که ممکن است صحتی هم نداشته باشند، فراهم نموده است! که البته اینها همه مبین ضعف در موضوع‌شناسی، زمان شناسی، موقعیت‌شناسی و مخاطب‌شناسی یک مبلغ است.

البته در این که هر انسانی و به ویژه هر مسلمانی باید عاقل، عالم، عارف و عامل باشد شکی نیست و دلیلی نیست که اگر هر کسی دو کلمه از علمی آموخت، حتماً به میدان بیاید، لذا این که هر کسی یافته‌های درست، غلط، شبهه‌ناک و یا صحیح اما نادر خود را با استفاده از امکان فرافکنی بیان دارد، محل بحث، تأمل و نقد است. در هر حال ایشان در رفتار و گفتارهای خود نشان داده‌اند که بسیار مایلند در عرصه‌های «نظری» به عنوان یک «نظریه‌پرداز» وارد شده و عرض اندام نمایند، اما نه خود کار اجرایی را رها نموده و وارد این عرصه می‌شوند تا از علوم بیشتر و تخصصی برخوردار شوند و نه کار اجرایی مجالی برای ارتباطات و مطالعات و تعمق بیشتر به ایشان می‌دهد. اما در عین حال شخصیت حقوقی [پست) و امکانات عمومی سبب می‌شود که هر جمله‌ی ایشان فرافکنی شود. در هر حالی که در جامعه 70 میلیونی ما، خیلی‌ها، خیلی حرف‌ها می‌زنند که اغلب زیباتر، جامع‌‌تر، منطقی‌تر و منطبق‌تر با اندیشه‌ی اسلام ناب محمدی (ص) نیز هست، اما چون مسئولیت و امکانی ندارند، حرف‌هایشان پخش نشده و در جمع کوچکی از مخاطبین محصور می‌ماند.

جمله‌ی ایشان مبنی بر «اگر ایرانیان نبودند اسلام در میان خروارها توهم ناشی از ناسیونالیسم عربی مدفون بود»، نیز یک جمله‌ی ژورنالیستی است و زیاد جای بحث و انتقاد ندارد. اما چون به عنوان سؤال مطرح شد، پاسخ می‌دهیم که اصلاً چنین نیست. بلکه اگر ایرانیان نبودند، خداوند متعال محتاج و گرفتار نمی‌ماند، بلکه قوم دیگری به جای آنها می‌گذاشت که آنها مؤمن و صالح بودند. چنان چه خداوند متعال خطاب به همه‌ی مؤمنین [برای آن که آنان گمان نکنند که اگر نبودند، خداوند متعال شکست می‌خورد و دین نهایی و جهانی‌اش مدفون می‌شد]، می‌فرماید:

«یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنینَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْکافِرینَ یُجاهِدُونَ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ» (المائده - 54) 

ترجمه: هان اى کسانى که ایمان آورده‏اید اگر کسى از شما از دینش بر گردد، بدانید که خدا به زودى مردمى را- براى گرایش به این دین- مى‏آورد که دوستشان دارد و آنان نیز وى را دوست دارند، که اینان مردمى هستند در برابر مؤمنین افتاده حال و در برابر کافران مقتدر، مردمى که در راه خدا جهاد مى‏کنند و از ملامت هیچ ملامت‌گرى پروا ندارند و این خود فضلى است از خدا، فضلى که به هر کس صلاح بداند مى‏دهد و خدا داراى فضلى وسیع و علمى وصف ناپذیر است‏.

پس، در واقع این خداوند متعال است که به ما ایرانیان افتخار داده است و ما را برای دین خود برگزیده است. و البته این فضل اختصاص به ایرانیان ندارد، منتهی در این کشور به جهت «ولایت‌پذیری» و رشد در شعاع نور فرهنگ تشیع و اهل بیت (ع)، تجمع انسان‌های فرهیخته بیشتر است.

بدیهی است که همین قوم، در زمانی که آتش‌پرستی می‌کردند، یا زمانی که به حکومت‌های ننگین اموی و عباسی تن داده بودند، یا برهه‌‌هایی که در مقابل استعمار روسیه و انگلیس سکوتی ذلت‌بار بر لب داشتند، یا دوره‌ای که به حکومت ننگین پهلوی تن داده بودند، هر چند ایرانی بودند، اما آن قوم بزرگ و برگزیده خداوند متعال نبودند. مگر عده‌ای از مردم که آگاه، مؤمن، مجاهد و ... بودند، اما به خاطر جهل اکثریت، امکانی برای قیام نداشتند. و از این مؤمنین برجسته، همیشه و در همه جای عالم وجود دارد و خداوند متعال نیز به علم، ایمان و عمل صالح افراد و اقوام نگاه می‌کند و نه به شناسنامه، کارت ملی یا ملیت آنان.

به تاریخ دور نمی‌رویم، به تاریخ انقلاب شکوهمند اسلامی در همین ایران نگاه می‌کنیم: یک اسلام، یک تشیع، یک فقاهت و مرجعیت، یک رهبر، یک قوم، اما در نسل متفاوت، با دو بینش و دو گرایش و دو همت مجزای مردم (یا همان قوم)، نتیجه‌‌ای کاملاً معکوس داده است.

امام خمینی (ره)، یک عالم، فقیه و مرجع شیعی بود که در سال 1343، در همین ایران و از میان ایرانیان و نیز از همین حوزه‌ علمیه فیضیه‌ قم قیام کرد و همه‌ی مراجع‌، فقها، مسلمانان، آزاد اندیشان را به فریادرسی خواند و ننگ استعمار و قوانینی چون «کاپیتولاسیون» را با جملات روشنگرانه و کوبنده‌ای چون: «ما را فروختند، استقلال ما را فروختند و باز هم چراغانی کردند و پایکوبی کردند. اگر من به جای اینها بودم... می­گفتم بیرق سیاه بالای سر بازارها بزنند... به حسب این رأی ننگین، اگر یک مستشار امریکایی یا یک خادم مستشار امریکایی به یکی از مراجع تقلید ایران، به یکی از افراد محترم ملت، به یکی از صاحب­منصبان عالی‌رتبه ایران هر جسارتی بکند، هر جنایتی بنماید، پلیس حق بازداشت او را ندارد؛ محاکم ایران حق رسیدگی ندارند؛ ولی اگر به یک سگ آنها تعرض بشود، پلیس باید دخالت کند، دادگاه باید رسیدگی نماید!» به اذهان عمومی ابلاغ کردند، اما چه شد؟! آن موقع این قومی که اگر نبودند «اسلام» مدفون می‌شد کجا بودند؟! آیا اسم‌شان مسلمان، مذهب اکثریت‌شان تشیع و پیرویشان از فقه و تقلیدشان از مرجعیت نبود؟! حتی رگ غیرت ایرانیت آنها نیز نجوشید، چه رسد به اسلامیت‌شان! اما خداوند متعال لنگ و محتاج کسی یا قومی نیست. نعمت را بر قومی ارزانی داشت، قدر ندانستند. امامشان تبعید شد. ده‌ها سال گذشت، اقوام دیگری را جایگزین نمود که قدر دانستند و در سال 1357، به خیابان‌ها ریختند، الله اکبر – خمینی رهبر گفتند، حکومت طاغوت را سرنگون کردند، و هزینه‌های سنگین آن را نیز با صبر، مجاهدت، ایثار و شهادت پرداخت کردند (و می‌کنند). پس، اقوام اسلام را زنده و پابرجا ننموده‌اند، بلکه اسلام اقوام را زنده و پویا می‌نماید.

 اما، نکته‌ی مهم دیگر آن که، اگر چه هر ملتی باید به تاریخ و افتخارات خود [در جهت رشد بیشتر] علاقه داشته و احترام بگذارد و آن را حفظ کند و نیز تاریخ افتخار آفرین بسازد، اما خاک پرستی و ملی‌گرایی بدین معنا، به هر شکل‌اش بد و جاهلانه است و فرقی نمی‌کند بین «ناسیونالیسم عربی» یا «ناسیونالیسم ایرانی». و اگر قرار باشد یک ملیت ناسیونالیسم با اسلام منافات داشته یا به مسلمین ضرر برساند، حتماً نوع دیگرش نیز منافات دارد و ضرر می‌رساند. و این نه تنها ساده‌لوحی، بلکه دقیقاً خلاف بینش توحیدی وجهان‌بینی اسلامی است که ما گمان کنیم، ایرانیت حتماً و در هر شرایطی بهتر از عربیت است. عرب‌ها، ترک‌ها، انگلیسی‌ها و اسرائیلی‌های ناسیونالیست نیز همین‌گونه می‌اندیشند. و دست کم آنان که داعیه‌ی حکومت جهانی و زمینه‌سازی برای یک‌پارچگی انسان‌ها و ظهور و حکومت حضرت مهدی عج‌الله تعالی فرجه‌الشریف را دارند، نباید دارای چنین باورهایی که مخصوص دوران جاهلیت است داشته باشند.

تعریف خداوند متعال راجع به اقوام، همیشه مشروط به ایمان و عمل صالح آنان است و از نظر خداوند متعال، که ملک همه‌ی آسمان‌ها و زمین و هر چه در آنهاست متعلق به اوست، فرقی بین ایرانی، عرب، آمریکایی، هندی و ... نیست، مگر به ایمان و تقوایشان. این مطلب در عین ژرفای شگفت‌آورش، عمومی‌ترین درس اسلام است که امروزه حتی هر عوامی از آن مطلع است:

«وَ مِنْ آیاتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِکُمْ وَ أَلْوانِکُمْ إِنَّ فی‏ ذلِکَ لَآیاتٍ لِلْعالِمینَ» (الروم - 22)

ترجمه: و یکى از آیات او خلقت آسمان‌ها و زمین و اختلاف زبان‌هاى شما و رنگ‌هایتان است که در اینها آیاتى است براى دانایان‏.

«یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ خَبیرٌ» (الحجرات - 13)

ترجمه: هان اى مردم ما شما را از یک مرد و یک زن آفریدیم و شما را تیره‏هایى (اقوامی) بزرگ و تیره‏هایى کوچک قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید (نه اینکه به یکدیگر فخر کنید) و فخر و کرامت نزد خدا تنها به تقوى است و گرامى‏ترین شما با تقوى‏ترین شما است که خدا داناى با خبر است.

پس، از دیدگاه اسلام و عقل (که اسلام دقیقاً منطبق با عقل است)، ناسیونالیسم به هر شکلش محکوم است و سدی برای رشد بشر که مستلزم رهایی از قیدهای دنیوی و نفسانی است و نیز «جهانی‌سازی» که شعار اسلام بوده و امروزه استکبار جهانی نیز به دنبال تحقق سلطه‌جویانه آن است به شمار می‌رود.

البته مجدد متذکر شویم که گاهی اذهان دچار افراط یا تفریط می‌شوند و بوق‌های مسموم تبلیغاتی نیز از این معنا سوء استفاده می‌کنند و سعی می‌کنند تا ایرانیان را بر علیه اسلام تهییج و تحریک کنند و شعار می‌دهند که این مسلمانان اصلاً اعتقاد، باور و علاقه‌ای به کشور و ملیت و وطن خود ندارند! ولی نه تنها چنین نیست، بلکه در واقع اندیشه‌ی توحیدی و باور و التزام به اسلام، نه تنها هیچ منافاتی با «حب وطن» ندارد، بلکه ضامن تحقق آن در چارچوب‌های الهی و اسلامی است. چنان چه امروزه شاهدیم هر کس «الله اکبر» می‌گفت، تا پای جان از یک وجب خاک این کشور دفاع کرد، اما آنان که به ظاهر «ایران – ایران» می‌گفتند، یا فرار کردند و یا در داخل آب به آسیاب دشمن ریختند. در همین فتنه‌ی اخیر نیز شاهد بودیم که اسلام باوران به پای صندوق‌های رأی رفتند و نظام سیاسی اسلامی کشور خود را مستحکم‌تر نمودند، و مدعیان ناسیونالیسم و ایرانیت، با شعار «ایران، ایران – نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران!»، با آمریکا، انگلیس، اسرائیل و دشمنان اسلام و ایران [و حتی سازمان منافقین] هم صدا و هم سو شدند.

بدیهی است که بسیار فرق است بین نگاه اسلامی به یک کشور و یک قوم و تاریخ آن،  با نگاه ناسیونالیستی به یک دین، جهان بینی و ارزش‌های آن!

چنان چه بیان شد، افتخارات ایرانیان چه در تمدن قبل از اسلام – که آن را نیز از تعلیمات انبیای قبل گرفته بودند – و چه در تمدن بعد از اسلام، قابل قیاس با هیچ یک از ملل دیگر مسلمان نیست، که چنان چه بیان شد، آن هم به خاطر «ولایت‌پذیری» است. بالاخره قرار نیست که پیروان دروازه‌ی شهر علم، حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام و رهروان راه حضرت فاطمه (ع) و امام حسن و سیدالشهداء و سایر ائمه (ع) و منتظران ظهور و حکومت جهانی حضرت امام مهدی (عج)، با پیروان اصحاب سقیفه، معاویه، یزید ... و امروزه وهابیت، هر دو از نظر رشد و کمال شخصی و اجتماعی به یک نتیجه و یک مقصد برسند. اما چنین نیست که گمان کنیم خداوند محتاج ما مانده بود و اگر ما نبودیم، اسلام مدفون می‌شد! و چنین نیست که گمان کنیم: (به قول آقای مشایی): «بشر نخستین بار خود را در خاک پاک ایران شناخته است». خیر اصلاً چنین نیست. بشر دیروز و بشر امروز و فردا، همه از نسل حضرت آدم ابوالبشر (ع) هستند و او برگزیده خدا و خلیفه‌ی خدا بود و خداوند متعال او را به علم همه‌ی اسماء (نشانه‌هایش) که از جمله انسان و انسانیت بود، تعلیم نموده بود. علومی که حتی ملائک با آن نا آشنا بودند:

«وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَةِ فَقالَ أَنْبِئُونی‏ بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ» (البقره - 31)

ترجمه: و خدا همه نام‌ها را به آدم بیاموخت پس از آن همه آنان را بفرشتگان عرضه کرد و گفت اگر راست مى‏گویید مرا از نام اینها خبر دهید.

البته اگر خاک و منطقه‌ی جغرافیایی هم مهم باشد، لازم به ذکر است که بر طبق احادیث و روایات موجود نیز حضرت آدم (ع) در منطقه‌ای در هندوستان هبوط یافت و نه در ایران، و معرفت کامل، نیز در «جبل‌الرحمه» واقع در صحرای عرفه ـ محل معرفت و شناخت – در منطقه‌ی حجاز و نزدیک به بیت‌الله حاصل شد. لذا بشر ابتدا خود را در آنجا شناخت.

اما، همان‌طور که بیان شد، این یک اجلاس از ایرانیان مقیم خارج از کشور بوده که رئیس دفتر ریاست جمهوری نیز می‌خواسته صحبتی کند که هم از اسلام چیزی گفته باشد و هم از ایران. لذا زیاد جای دغدغه یا خرده‌گیری نیست و چه بسا اگر با خودشان نیز یک بحث و نقد علمی شود، خواهند گفت: منظورم این نبود. یا می‌گویند: شما منظورم را نفهمدید.

۱۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۸۹ ، ۰۰:۴۲
حمیدرضا بیانی